داستان آمریکا,  عمومی

زندگی جای دیگری است!

– چند روزی است با دختر بچه چهار ساله‌ام بازی جدیدی را شروع کرده‌ایم.

وقتی کار خوبی انجام میدهد و حرف شنوی دارد به او میگویم امتیاز مثبت گرفتی و اگر کار بدی کند یا جیغ و داد به راه بیاندازد به او می گویم اینکار را نکن اگر نه امتیاز منفی میگیری و او فوری داد و فریاد را قطع میکند که امتیاز منفی دریافت نکند. قرار ما با هم این است که وقتی امتیاز مثبت به حد کافی داشت آن عروسک که هفته پیش در بازار دیدیم و او خیلی دوست داشت را برایش بخرم و او نهایت تلاش خود را میکند تا امتیاز مثبت بیشتری دریافت کند و امتیاز منفی نداشته باشد.

نمیدانم این آیا شیوه تربیتی درستی است یا خیر ولی فعلا در خانه ما بسیار خوب جواب داده است. چند روزی است دختر خیلی خوبی شده است و خبری از جیغ و داد نیست و برادر کوچکترش را هم یواشکی اذیت نمی‌کند و زیاد به مادرش کمک می‌کند. شب قبل یک مقوای بزرگ برداشتیم و روی آن یک صلیب کشیدیم و بالای صفحه نوشتیم امتیازات خانم … و سمت راست با مداد رنگی سبز امتیازات مثبت را تیک زدیم و سمت چپ با مداد قرمز دو علامت ضربدر قرمز ثبت کردیم که مربوط به نیشگونی بود که عصری از برادر کوچکترش گرفته بود.

خیلی تلاش کرد کاری کند تا امتیازهای منفی پاک شوند ولی هنوز موفق نشده است. امشب قبل از خواب از من سوال کرد بابا میشه امتیاز منفی ها پاک شوند و یک عالمه امتیاز مثبت بگیرم؟ و من پاسخ دادم که باید در طول زندگی فردا و روزهای بعد مراقب باشی که امتیاز منفی نگیری و بیشتر به من و مادرت کمک کنی تا امتیاز مثبت بیشتری دریافت کنی. گویی این موضوع امتیاز خوب داشتن آنقدر برای او مهم شده است که حتی خرید آن عروسک را هم فراموش کرده است و بیشترین تلاش او برای بالا بردن امتیازاتش است.

با خودم فکر کردم این امتیاز گیری و مراقبت دائمی او برای کسب امتیاز بهتر و این میزان اهمیتی که این موضوع برای او پیدا کرده است حتما به چیزی در اعماق وجود او ربط دارد و گویی این بازی که چند روزی است با هم شروع کرده‌ایم سازگاری عجیبی با فطرت انسانی او دارد. امروز صبح که رفتم او را بیدار کنم دیدم در اتاق خودش ایستاده است در حالی که به دیوار اتاق تکیه داده است و سرش را کج کرده است و بی صدا به کنج اتاق خیره شده است! من فکر کردم در خواب راه می رود و از او سوال کردم کی بیدار شدی و چه کار می کنی؟! مقوایی که به دیوار کمدش نصب شده بود را نشان داد و گفت: «پس کی یه عالمه امتیاز مثبت می گیرم؟!»

این شاید اولین باری باشد که خودش از خواب بیدار شده است و چه با دقت و فرصت کافی ایستاده است در اتاق و صلیب امتیازات مثبت و منفی را نگاه می‌کند و حتما در فکرهای خودش قوطه ور شده است که امروز آیا چه کار می‌تواند انجام دهد تا امتیاز مثبت بیشتری دریافت کند و آن دو امتیاز منفی پاک شوند؟؟ یاد حرف استاد افتادم که گفت اولین چیزی که پس از بیدار شدن صبح به فکر شما می آید چیست؟؟

چند روز قبل در خواب صبحگاهی استاد را دیدم که در یک جمع خصوصی به ما درس میداد. داشت در مورد مفهوم ابدیت برای ما توضیح میداد. حدود ساعت ۴ صبح بود که از خواب بیدار شدم و این مفهوم ابدیت گویی خیلی خوب درون من درک شده بود و با خودم میگفتم که من تا ابد و برای همیشه هستم و اکنون از خواب بیدار شده ام تا کاری انجام دهم تا زندگی ابدی خودم را بهتر کنم.

حتما شنیده‌اید آنگونه که استاد در مورد ابدیت حرف می‌زنند:

چند سال دیگر زندگی میکنی؟؟ ده سال دیگر؟ پنجاه سال؟ صد سال؟ هزار سال؟ صد هزار سال؟

صد هزار میلیون سال دیگر زندگی میکنی؟ اصلا میتوانی ابدیت را در ذهنت تصور کنی و بفهمی که تو تا ابد زنده هستی و زندگی می کنی؟! میتوانی با خودت تصور کنی زندگی ابدی یعنی چه؟! تو تا ابد هستی، برای همیشه، برای همیشه باید زندگی کنی و تو اکنون به اینجا آمده‌ای تا برای ابدیّت خودت کاری انجام دهی.

جاودانگی، پیغامی است که انبیای الهی برای ما آورده‌اند و به ما گفتند که ما یک زندگی جاودانه داریم و برای همیشه زنده خواهیم بود و این پیغامی است که اگر گوش تو آن را بشنود برای همیشه مست خواهی شد! جاودانگی پیغام مهمی است که اگر تو آن را درک کنی هوش از سرت خواهد رفت و مستی و حیرتی در زندگی تو وارد می‌شود.

جاودانگی و ابدیّت پیغام بسیار مهمی است که هیچکدام از ما آن را درک نکرده‌ایم.

اگر درک کرده بودیم و به شهود می‌دیدیم که ما یک زندگی جاودانه و ابدی داریم دیگر اینچنین آسوده و بی خیال نمی‌توانستیم زندگی کنیم. ما برای همیشه قرار است زندگی کنیم و مثلا ۷۰ یا ۸۰ سال اینجا فرصت داریم تا کاری برای زندگی ابدی خودمان انجام دهیم. آمده‌ایم تا امتیازات مثبت بیشتری کسب کنیم و امتیازات منفی خودمان را پاک کنیم. امروز صبح که به شرکت یا اداره محل کارت می‌روی بدان که هر حرفی میزنی، و هر کلمه‌ای که از دهان تو خارج می شود، هر فکری که از ذهن تو عبور می کند، هر نیّت تو، هر اقدام تو و هر تصمیم تو و هر رفتار تو و آن جمله‌ای که امروز به همکارت می گویی و این معامله‌ای که امروز انجام می دهی و این خشم یا نفرت یا لبخند و دلسوزی یا حسد و کبر و خلاصه همه حالات و رفتار و گفتار و خطورات ذهن تو و همه احساسات و واکنش های تو اینها همه امتیاز دارند مثبت یا منفی و تو در حال جمع آوری امتیاز مورد نیاز برای ابدیّت خودت هستی. در واقع در حال درست کردن زندگی ابدی خودت هستی.

اگر این را به شهود و به صورت عینی بدانی و ببینی آیا خواب و خوراک از تو ستانده نمی‌شود؟!

همه درسهایی که استاد در این سالها گفت و در میان آن همه صحبت ها و حرفهایی که در این سالها از استاد شنیدم دو نکته مهم آموختم یا بهتر است بگویم این دو نکته مهم را تا حدودی درک کردم و البته که باید خدا را شکر کنم که شاید این دو نکته مهم را تا حدودی درک کرده باشم.

اولین نکته این است که تو این جسم نیستی و خیلی بیشتر از این جسم هستی!

البته که این حرف را قبلا هم شنیده بودم و گویی آن را می دانستم ولی در این چند سال این حرف تا عمق بیشتری درون من نفوذ کرده است و فهمیده شده است و برای همین است که میگویم تا حدودی این حرف را درک کرده ام و من چطوری می توانم آنچه را استاد درون من تزریق کرده است برای تو بازگو کنم و من چگونه می توانم آنچه را فهمیدم و درک کردم برای تو هم به گونه ای بگویم تا تو نیز آن را درک کنی و فقط خداوند می تواند تو را کمک کند تا شاید بدانی و بفهمی که زندگی جای دیگری است.

بیست سال قبل بود که در بین قفسه‌های آن کتابفروشی بزرگ قدم می‌زدم و چشم من افتاد به این عنوان کتاب که «زندگی جای دیگری است». عنوان رمان بلندی بود از «میلان کوندرا» و من از این عنوان خوشم آمد و آن کتاب را خریدم. گویی بیست سال قبل هم تا حدودی می دانسته ام که زندگی جای دیگری است. «جاودانگی» نام رمان دیگری از میلان کوندرا نویسنده فرانسوی است و اکنون چیز زیادی از آنها یادم نیست و شاید چیز زیادی هم از آن داستان ها نفهمیده باشم و نمی توانم ادعا کنم نویسنده این دو کتاب می خواهد به همین دو حقیقت مهم و این دو نکته مهم اشاره کند که اول اینکه زندگی جای دیگری است و دوم اینکه زندگی تو جاودانه است و تو برای همیشه و ابدی زندگی خواهی کرد.  نمی‌خواهم خواندن این دو کتاب را به تو پیشنهاد کنم و اصلا نمی‌توانم آن نویسنده فرانسوی را تایید کنم و شاید اصلا اتفاقی نام این دو کتاب اینگونه انتخاب شده است ولی این دو نکته ای است که من در میان آن همه جلسات و درسهای استاد فهمیدم که ۱) زندگی جای دیگری است و ۲) تو جاودانه هستی.

اینگونه فکر کن این جسم تو، این فکرهای تو و این ذهن و روان تو و این قوای جسمی تو و این رویاها و خواسته های تو و این دردها، غم ها و شادی های تو و این پنج حس بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه تو همه آن چیزی که تو از خودت می شناسی حداکثر ۱۰ درصد از وجود واقعی تو است!

 ۹۰ درصد وجود واقعی خودت را نمی شناسی و از قوای پنج گانه تو پنهان است.

بیا اینگونه تصور کنیم که این تو که اکنون این خطوط را می‌خواند یا شما که اکنون در حال قدم زدن در یک پارک هستی، و حقیقت وجود تو مانند یک ستون نوری است که مثلا از نوک انگشتان پای تو شروع می شود و به فرق سرت می رسد و ستون نوری تو همچنان در بالای سر تو ادامه دارد و حداقل ۹ برابر آن مقدار از وجود تو که روی زمین قدم می زند در آسمان است و تو این ۹۰ درصد وجود خودت را نمی شناسی و هرگز ندیده ای یا چیزی از آن نشنیده ای.

نکته اولی که از استاد یاد گرفتم این بود که من این وجودی که از خودم می شناسم حداکثر ۱۰ درصد وجود واقعی من است اگر بسیار کمتر مثلا پنج یا دو درصد نباشد؟! گویی ۹۸ درصد وجود من پنهان است از چشم های من و از قوای پنجگانه من! واقعیت من و زندگی واقعی من جای دیگری است. من همین زمان که در این دنیا زندگی می کنم و مثلا در پارک قدم می زنم بخش مهم‌تر و بزرگتر وجود من در دنیای دیگری که بسیار بسیار بسیار بزرگتر و وسیع تر از این دنیای محسوسات است در حال زندگی است. می خواهی به آن دنیای دیگر ملکوت یا آسمان بگو و چه فرقی می کند به آن چه بگویی و مهم این است که زندگی واقعی تو آن بخش بزرگتر تو همین اکنون که تو در این پارک در حال قدم زدن هستی در جای دیگری در حال زندگی کردن است. جایی که نه در قید زمان است و نه در قید مکان است.

و این اصلا حرف کمی نیست که مثلا این چیزی که تو هستی و این چیزی که تو از خودت می شناسی تنها ۲ درصد تو باشد و ۹۸ درصد واقعی تو جای دیگری است و تو آن ۹۸ درصد وجود خودت را نه می شناسی و نه می دانی آنچه اکنون این جسم و این زندگی مادی تو که ۲ درصد زندگی واقعی تو است انجام می دهد تاثیر دارد روی آن بخش عظیم تر وجود تو که آن را ۹۸ درصد زندگی و وجود تو نام نهادیم.

مثال ماوس کامپیوتر را هم اول بار از استاد شنیدم.

تو دست خودت را اندکی روی ماوس کامپیوتر یا صفحه لمسی لپ تاپ خودت حرکت می‌دهی ولی فلش این ماوس روی صفحه مانیتور بسیار بیشتر و با سرعت بالاتری حرکت می‌کند. فرض کن سرعت ماوس را چنان زیاد کرده‌ای که وقتی ۲واحد دست خودت را حرکت می‌دهی، نشانگر ماوس روی مانیتور ۹۸ واحد حرکت می کند و چنین مهم هستند هر اقدامی که تو در این دنیا انجام می‌دهی و هر اقدام یا فکر تو ۹۸ برابر در آسمان وجود تو که زندگی واقعی تو آنجاست تاثیر دارد.

هم تو و هم زندگی این دنیای تو فقط سایه‌ای است از هستی واقعی تو و از آن زندگی واقعی تو که جای دیگری در جریان است و من بی چاره را به این دنیا فرستاده اند تا کاری بکنم برای آن ۹۸ درصد وجود خودم که اتفاقا جاودانه است و برای همیشه زندگی خواهد کرد و من را فرستاده است اینجا در این پایین تا کاری کنم تا آن زندگی واقعی من در آسمان که لازمان است و لامکان است بهتر شود و من بتوانم برای همیشه و برای ابدیّت زندگی مناسبی داشته باشم.

کمی بیشتر بخواهم برایت از واقعیت بگویم این است که آن من واقعی تو و آن وجود واقعی و جاودانه تو اکنون و همین اکنون در جایی بسیار مخوف و هولناک گرفتار است و در بند است و راه به جایی ندارد و هیچ راه چاره ای ندارد و تو ای وجود ۲ درصدی آمده ای اینجا تا کاری برای آن وجود ۹۸ درصدی خودت انجام دهی و او جز تو کسی را ندارد و تو جز این دنیا و کارهایی که در این دنیا انجام می دهی ابزار و امکانات دیگری نداری برای اینکه خودت را آزاد کنی و زندگی جاودانه خودت را نجات دهی و این نکته اولی بود که من از استاد یاد گرفتم که من این جسم نیستم و من بسیار بیشتر از این جسم هستم و زندگی واقعی من جای دیگری است.

و البته که نکته دوم همان جاودانگی زندگی واقعی من است که جای دیگری در جریان است.

من در این دنیا و زندگی و حیات من در این دنیا فقط و فقط سایه‌ای هستیم از آن من واقعی و آن زندگی واقعی که جای دیگری در جریان است و این حرفی نیست که اول بار استاد گفته باشد یا من اول بار از استاد شنیده باشم.

بیست سال قبل که در یکی از بهترین دانشگاه های ایران کلاس فلسفه علم تشکیل می‌شد استاد کلاس برایمان از عالم مُثُل افلاطون گفت و اینکه هر چه در این دنیا می بینیم فقط سایه حقیقتی است که در دنیای دیگری است ولی بیست سال زمان نیاز بود تا من تا حدودی این حرف را درک کنم که تو این جسم نیستی و تو یک روح هستی که موقتا با این جسم همراه شدی تا کار کنی برای نجات آن روح الهی خودت که مدفون شده است و دیگر حتی رمقی برایش نمانده است تا آه و ناله‌ای کند و این اولین نکته ای بود که من از استاد یاد گرفتم و دوم نکته این بود که روح تو جاودانه است و برای همیشه زندگی می‌کند و تو اکنون اینجا در این دنیا هستی تا امتیازات مثبت بیشتری کسب کنی و آن چند امتیاز منفی خودت را پاک کنی.

آن شب صدای روحم را شنیدم!

پیچیده شده بودم توی خودم، روحم داشت در درون گریه می‌کرد. صداش اما در نمی آمد. روح آدم که گریه می‌کند کسی صدای او را نمی شنود که بیاید دلداری بدهد یا که نوازشی کند. تو در بیرون حرف می زنی، کار می کنی، حتی می‌خندی ولی روح تو زجه می‌زند در درون.

کسانی هستند اما که صدای زجه روح تو را می شنوند. صدای زجه روح تو را می شنوند، اگر هنوز زنده باشد و رمقی داشته باشد برای زجه زدن. 

ناله ای که گفت به فریادم برس و من را نجات بده، آن روح الله، آن نور الله، آن وجه الله که دفن شده است اگر هنوز زنده باشد و رمقی مانده باشد ناله می‌کند و اگر صدای آن را بشنوی رستاخیز تو برپا می شود و تو آدم دیگری می شوی.

در واقع اینکه تو اینجا هستی تا امتیاز جمع کنی خیلی تلطیف شده  است و حقیقت این است که تو اینجا هستی تا خودت را نجات بدهی و همین اکنون من واقعی تو و زندگی واقعی تو در سختی و گرفتاری است و گویی تو در زندان مخوفی گرفتار هستی و آمدی اینجا تا خودت را نجات بدهی و همه امکانات تو برای نجات خودت این ۷۰ یا ۸۰ سال زندگی تو است و این جسمی که اینجا در اختیار داری و این اعمالی که هر روز با این جسم انجام می دهی و اینها همه آنچه است که تو در اختیار داری برای نجات خودت از زندان و در واقع برای نجات خودت از دوزخ چرا که در واقع همین اکنون، همین حالا که این خطوط را می‌خوانیم در دوزخ گرفتار هستیم و آمدی اینجا تا خودت را نجات بدهی و اگر ذره ای و گوشه چشمی از زندگی واقعی خودت را ببینی البته که دیگر آرام و قرار نخواهی داشت و البته که خواب و خوراک از تو گرفته خواهد شد و اکنون که آسوده و راحت در حال زندگی کردن هستی کمی بترس و بدان که همه واقعیت را نمی دانی و بدان که زندگی واقعی خودت که جای دیگری جاودانه در جریان است را نمی شناسی و چه از این بدتر و ترسناک تر که انسان تنها ۲ درصد از واقعیت را بداند و کور باشد به ۹۸ درصد واقعیت زندگی خودش. آری ما در دوزخ هستیم اگر هنوز در یقین و ایمان نیستیم!

جهنم عدم است

جهنم نداشتن است

جهنم نداشتن و عدم یقین است

بهشت یقین و ایمان داشتن است

ای عزیز که خداوند چشمهای تو را به زندگی واقعی‌ات بگشاید این را بدان که تو ظاهری داری و باطنی داری. 

هر چیزی یک ظاهری دارد و یک باطنی دارد. درخت، دریا، کوه، پرنده و تو و این سنگ و این چوب و خلاصه هر چیزی که می‌شناسی ظاهری دارد و باطنی دارد. اگر دوست داری اسم باطن خودت را روح خودت بگذار و این را بدان که روح تو همین اکنون زندانی است و تنها راه نجات او اعمالی است که تو با جسم خودت در این دنیا انجام می‌دهی. ظاهر تو با باطن تو ارتباط دارد همانگونه که حرکت دست تو روی ماوس کامپیوتر ارتباط دارد با میزان حرکتی که نشانگر روی مانیتور انجام می‌دهد و مقدار حرکت و جهت حرکت روح تو کاملا منطبق شده است بر هر عملی که تو در این دنیا انجام می‌دهی و همانگونه که دختر بچه چهار ساله تو نگران است نسبت به امتیازهای مثبت و منفی خودش، تو هم بهتر است نگران باشی و تلاش بیشتری کنی تا اینجا در جهت مناسب و به میزان مناسب عمل کنی و این عمل و حرکت تو جاودانه خواهد شد و برای همیشه در فضا و زمان امتداد خواهد یافت و زندگی بعدی تو را درست می‌کند.

«ما با کارهای شبانه روزی خود، ابدیّت خود را می‌سازیم. ما کاری مهمتر از خود سازی نداریم! ما ابد در پیش داریم! هستیم که هستیم..» – علامه سید محمد حسین طباطبایی (ره)

«ظاهر انسان با باطن انسان در تعامل است، هر عملی که در ظاهر انجام میدهیم، این عمل بر روی روح ما تأثیر میگذارد. عمل انسان روح را بالا می برد. برای همین شریعت آمده است و اعمالی برای انسان معرفی کرده است.  این اعمال یک راه ارتباطی بین ظاهر و باطن تو است» – استاد حمید رضا مروجی سبزواری

4 دیدگاه

  • محمد حسین

    واقعا لطف میکنید این مطالب را نشر میدهید.

    وقتی مطلب (زندگی-جای-دیگری-است) را خواندم، یاد این داستان افتادم:

    دو عنایت اختصاصی امام رضا (ع) به علامه طباطبایی
    مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی انصاری همدانی میفرمودند :
    در حرم امام هشتم حضرت رضا علیه السلام ، مرحوم علامه طباطبایی را ملاقات کردم و این در حالی بود که تازه به فراق مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رحمه الله علیه گرفتار شده بودیم لذا در آن ایام و در همان ملاقات با عطش خاصی از مرحوم علامه خواستم که از الطافی که امام رضا علیه السلام به ایشان داشته اند مطلبی را بیان فرمایند مرحوم علامه امتناع کردند ، پس از آنکه ایشان را به حق امام قسم دادم فرمودند : دو تا از الطافی که حضرت داشته اند بیان میکنم ، اول اینکه : مدتی است که نمیتوانم بخوابم چون میبینم تمام اشیاء اطراف مشغول به ذکر پروردگار هستند در نتیجه حیا میکنم بخوابم ( یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض ) .
    کم ز خروسی مباش مشت پری بیش نیست
    از دل شب تا سحر خدا خدا میکند
    دوم اینکه : وقتی نماز میخوانم یک سید محمد حسین دیگری در عالم بالا نظاره گر به نمازم در پایین است ( این است معنای الصلاه معراج المومن ) .
    ____________________________________
    فیض حضور ، تألیف استاد سید عباس موسوی مطلق ، ص۳۱

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *